رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

برای دخترم رها

10 آبان

          رهای من سلام : 18 روز تا به دنیا اومدنت باقی مونده بود 9 آبان بود از سر شب احساس کردم یه کم دارم اذیت میشم ولی اهمییت ندادم تا اینکه ساعت 2 نصفه شب درد بیشتر شد و با پدرت رفتیم بیمارستان و من بستری شدم پرستاره که داشت منو بستری میکرد گفت چرا سزارین نمیکنی دردم نمیکشی ولی من میخواستم دنیا اومدنت رو حس کنم وتو فردا صبحش ساعت 11 به دنیا اومدی خدا قشنگترین عروسکش رو به من و بابا احسان هدیه داد در ضمن زود دنیا اودنت یه دلیل دیگم داشت میخواستی عمه اعظم رو که 13 آبان میخواست مکه بره خوشحال کنی شیطون خانم خیلی خیلی دوستت داریم ...
19 ارديبهشت 1390

فرنی خوردن رها

دخی جونم سلام تاحالا فکر میکردم شکمو نیستی ولی این چند روزه بهم ثابت شد نه بابا شکمویی فقط برای ما ناز میکنی میدونی خریدار داره .... خلاصه میگفتم روز اولی که فرنی بهت دادم چند قاشق بیشتر نشد ولی بعدش اینقدر جیغ کشیدی که مجبور شدم بازم درست کنم حالا خوبه که چاقم نیستی ولی هزار ماشالله خوش خوراکی   ...
19 ارديبهشت 1390

حرکات جدید

دخی جونم سلام : امروز صبح با صدای شما از خواب بیدار شدم فکر کردم مثل همیشه شیر میخوای رفتم شیر درست کرم (چون شیر من اذیتت میکرد دکتر شیر خشک گفته بهت بدیم) خلاصه شیر به دست اومدم سر تختت که دیدم بعله جناب عالی تو خواب باسر شیرجه زدین زیر بالش تون بعدم همون جا گیر کردین و بعدهم اینقدر دستو پا زدین یه پاتونم رفته زیر تشک خلاصه بابا رو صدا زدم کلی دو تایی به این وضیتتون خندیدیم بعدم شیرت رو که خوردی دیگه نخوابیدی منم رفتم به کارام برسم و شما رو دادم به بابایی یه نیم ساعت بعد صدای قربان صدقه های بابایی بلند شد زودی اومدم ببینم چی شده که بابایی داره اینجوری میکنه راستش یه کمی هم حسودیم شد دیدم که بعله جناب عالی که تا دیروز قلت میزدی و ...
19 ارديبهشت 1390

یه عکس پر خاطره

ین عکس رو دوستش دارم وکلی خاطره برام داره  توی این عکس رها تازه 2ساعته دنیا اومده واسه همین میزارمش اینجا تا هروقت میام ببینمش خیلی خیلی عاشقتم رها خانمم         ...
19 ارديبهشت 1390

رها خانم بعد از واکسن

سلام  شیرین ترین عسل دنیا: این چند روز بعد از واکسن زدنت خیلی کسل هستی البته از امروز یه کم بهتر شدی و دو باره داری شیرین کاری میکنی برامون وای که چقدر خوشحالم هرچند کمی لاغر شدی ولی بلاخره گذشت حالا منم یه کم آرومم و خیلی خوشحال از اینکه میبینم بازم شیرین کاری میکنی قلت میزنی و به زحمت میخواهی رو زانو وایسی وقتی هم که خسته میشی به من نگاه میکنی و نق میزنی انگار که تقصیر منه عسل مامان الهی هیچوقت مریض نباشی خیلی دوستت دارم ...
16 ارديبهشت 1390

واکسن 6ماهه گی

سلام  دخی جونم: یکشنبه (11.02.1390) تا الان که دارم اینارو برات تایپ میکنم دو روز سخت داشتی الهی برات بمیرم که چقدر اذیت شدی  دیروز باهم منو تو رفتیم  درمان گاه واکسن زدی شما تا در مانگاه برسیم کلی تو راه شیطونی کردی و خندیدی خلاصه رفتیم اول قدو وزن که ماشالله قدت شده 66 که خیلی خیلی خوبه یعنی تو این 6 ماهه 16 سانت ماشاالله رشد کردی وزنم 100 گرم کم داشتی که یه کمی کمه و در برابر این همه ورجه ورجه هیچی نیست آخه من همش باید بگیرمت که یه وقت اتفاقی نیفته یه سره در حال قلت زدنی جدیدن هم که یاد گرفتی با سر و باسنو اینا سر میخوری بعد میخوای بلند شی خلاصه فیلم داریم ما با شما اره داشتم میگفتم بعد قدو وزن رفتیم برای واکسن آی آ...
13 ارديبهشت 1390