بعد ار 2 ساله گی!

رهای من سلام

خیلی وقته نبودم در این چند ماه خیلی اتفاقا افتاده مثلا اینکه شما دیگه برات پوشک نمیزارم.

رها خانمم اینقدر قشنگ برام قصه میگی که نگو .

غذا خوردنت هم خیلی بهتر شده دیگه کمتر بهونه میاری ...

امروز مادر جون (مادر من) اینجا بود وشمام خیلی راحت به من گفتی مامان من میرم خونه مادر جون

بعد هم دست مادر جون رو گرفتی و رفتی .

رها خانم من خیلی تو خونه به من کمک میکنه مثلا من جارو میکنم اونم دستمال میکشهمن وسایل اضافه رو جمع میکنم اونم دوباره یه سری دیگه وسیله میریزه . یک سره یاداره با تلفن صحبت میکنه یا داره برای من یا باباش قصه میگه یا اعصابش خورده که چرا ما یه سره نگاش نمیکنیم آهان یادم رفت بگم یاداره خونه رو به هم میریزه.کتاب قصه هاش رو میریزه دورش و برای من میخونه همش هم میه گوش میکنی ؟.

یه بار که صدا میزه من یا بابا ش جواب ندیم میگه ( میگم جواب بده) ...